مسئله ی بی کاری فارغ التحصیلان یک درد جانکاه است. منظور من از بی کاری فقط علافی مطلق نیست. حتی کسی که در بازار کار غیر مرتبط با تخصص دانشگاهی اش مشغول است - از این نظر که در یافتن شغل مرتبط با رشته اش ناکام بوده - به عقیده ی من نوعی بی کار است. یعنی چند سال تحصیلش در دانشگاه فقط به گرفتن کاغذی به نام مدرک انجامیده و هیچ. فرقی نداشته که وی در چه رشته ای تحصیل کند، به هر حال درس هایی که خوانده به هیچ دردی نخورده است.
عمده ترین دلیل این بی کاری همان طور که در مطالب پیشین ذکر شد، کافی نبودن مطالب درسی ارائه شده به دانشجو، مخصوصاً از نظر کیفیت است. در یک کلام عدم تناسب علوم تدریس شده با نیاز واقعی جامعه است.
رضا امیرخانی در کتاب نشت نشا می گوید :
" به دانشجوی کشاورزی مان آموزش می دهیم که از جنگل ها چه گونه محافظت کند. به او توصیه می کنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را به عمل آورد. به او یاد می دهیم که حفظ محیط زیست چه اهمیتی دارد ... بنده خدا از زیر آن پنجاه تومانی بزرگ که بیرون آمد، کویر می بیند و بیابان و کوهستان! پرس و جو می کند و می فهمد که اصالتاً از تکست اروپایی درس خوانده است. رمق دانشجوی مهندسی مان را می کشیم که یاد بگیرد چه گونه طراحی کند . . . این ها شوخی نیست. این عین سوالی است که در زمان ما در درس انتقال حرارت به عنوان پروژه به دانشجویان داده بودند:
" طراحی کنید پره ی شوفاژی را به صورت مثلث متساوی الساقین با قاعده ی a و زاویه ی رأس O که از انتهای آن وزنه ای به وزن M آویزان است، به صورتی که کم ترین خمش(خیز) را داشته باشد، و تؤاماً بیش ترین انتقال حرارت را.ضمناً به دلیل محدودیت جا، ماده ای را برای ساخت آن انتخاب کنید که کم ترین ضریب انبساط طولی را داشته باشد... "
یک مسئله ی مشکل پارامتریک! یک لغز! یک چیستان مزخرف! و البته از دید آقایان، انتهای سوال علمی. علم به معنای ترجمه ای آن. برای حل آن، تصویر سیاه و سفید جد و آبائت پیش چشمت می آید و از ریاضی دبستان تا معادلات دیفرانسیل دو را باید از بر باشی. اما...خیال می کنی با حل آن گرهی از مشکلات فروبسته ی این مملکت حل می شود؟ فردا روز که فارغ التحصیل و جویای کار، رفتی در یک ساخت مان و زیر دست یک تأسیساتی شروع کردی به نصب شوفاژ، جرینگی می فهمی که این مسئله نه به درد دنیایت خورده است و نه به درد آخرت. دوزاری ات می افتد و می فهمی که دانشجویان زرنگ تر از تو، همان موقع این را در یافته بودند که چنین مسائلی را دودره می کردند و از رو دست تو کپی می کردند.
می بینی که چیزهایی آموخته ای که در هیچ کجای این مملکت کاربرد ندارد. چهارسال یا شش سال یا هشت سال زنده گی دانش جویی، فقط تو را از زندگی واقعی دور کرده است. همین. تازه نه فقط به اندازه ی همین مدتی که وقت صرف کرده ای که پاره ای اوقات به قاعده ی یک عمر از زنده گی پرت می افتی! چرا؟ برای این که دانش گاه، دست گاه فکری تو را قرم قات کرده است. چیز هایی یادت داده است که در هیچ کجای این ملک به کارت نمی آید. و اتفاق را در ممالکی که از ایشان علم ترجمه کرده ایم، بیش تر به کار می آید. چه باید کرد تا خود را عاطل و باطل نپنداریم؟ "
به دلیل عدم کارآیی نظام آموزشی، هر ساله عده ی زیادی از جوانان چرخه ی بالا را طی می کنند.
چیزی که از سطور بالا برداشت می شود، این است که مسئله ی بی کاری فارغ التحصیلان بیش از آن که ریشه در مسائل برون دانشگاهی داشته باشد، به خود دانشگاه مربوط است. سرچشمه ی مشکل در خود دانشگاه و نظام آموزشی حاکم بر آن است. در حقیقت عدم تناسب دروس دانشگاهی با نیاز جامعه از یک جا ناشی می شود. همان طور که پیش تر گفته شد دانشگاه ایرانی راهش را از جامعه ی ایرانی، از صنعت ایرانی و از بازار ایرانی جدا کرده است.
دانش گاه از زندگی مردم کشورش فاصله گرفته است. نه دانش گاه که کل سیستم آموزشی ما از چنین داء معضل و کار بی بیرون شدی رنج می برد. سوالی از بیرون به دانشگاه ما ارائه نمی شود. صنعت هرگز دانش گاه را در حد و اندازه ای نمی داند که از او سوال بپرسد.او طاقت دیدن ریخت اتوکشیده ی یک استاد متفرعن را ندارد که بدون این که حتا تا به حال یک قابلمه ی واقعی طراحی کرده باشد، از صدر و ذیل صنعت انتقاد می کند. دانشگاه هم توان گفت و گو با صنعت گر روغنی دست به آچار خسیس را ندارد. کسی حتا حاضر نیست یک بخش یک اتاقه ی تحقیق و توسعه(R&D) در کارخانه اش راه بیاندازد. هر دو هم حق دارند. یا دست کم این گونه می پندارند.
در همه جای دنیا دانش گاه ساخته می شود تا مشکلات علمی آن کشور را حل نماید، اما در جهان سوم مسأله جور دیگری است. این جا دانش گاه ساخته نشده است. دانش گاه ترجمه شده است. لذاست که می بینی دانشگاه به جای حل مشکل مملکت ما، مشکلات ممالک دیگر را حل می کند!1
- نشت نشا ص 26